کیمیای زندگی...

خاطرات و زندگی روزمره

کیمیای زندگی...

خاطرات و زندگی روزمره

تو یه گوله نمکی.... تو تکی تکی تکی...

عسل من،‌ صدای چند تا حیوون رو یاد گرفتی : 

 

من: ببعی میگه ؟            کیمیا: بَ 

      گاوی میگه؟                       ممممممما 

      جوجه میگه؟                      جِی جِی 

      کلاغه میگه؟                      آ  

      شیره میگه؟                      هَهَهَهَهَه 

 

کارهایی که ما باهات میکنیم رو تکرار میکنی: 

  • عروسکت رو میذاری روی پات و میبری بالا و غش غش میخندی...  
  • عروسکت رو میذاریم پشتت و پی تی کو پی تی کو میکنیم و شما چهاردست و پا میری و بازم میخندی... 

 و اینام کارای جدیدت:

  • تازگی ها یه عروسک باید تو بغلت باشه تا میمی بخوری و بتونی لالاکنی،‌ بیشتر هم اون عروسک نینی رو دوست داری و گاوی و کوَک کوَک و هاپوی من!! رو... 
  • باهامون قایم موشک بازی میکنی، قشنگ چشم میذاری و میریم قایم میشیم و میایی دنبالمون،‌ یا ما چشم میذاریم و تو میری قایم میشی که بیاییم دنبالت... 
  • جدیدا خفن میخوایی خودت غذا و میوه و همه خوراکی ها رو دهن خودت بذاری...  
  • ( شرمنده) پی پی که میکنی تند تند انگشت اشاره رو چپ و راست میبری(انگار کار بدی کردی) و میخندی که بدوییم بریم دستشویی...  
  • تا ببینی یکی رفته حموم شما هم میدویی سمت آب بازی و بعدش درآوردنت از حموم دیگه کار ما نیست!!!...  

 

کیمیا موقع مرتب کردن تخت در کنار گاوی و اُلاغ و تِدی

دندون هشتم

نازنازی من هفته پیش دندون هشتمت هم جوونه زد... 

 

انگار این یکی دردش مثل قبلی نبود یا اینکه به دردش عادت کردی! 

بازم دندون جدیدت مبارکه،‌ جمعه اون هفته هم رفتیم طالقان که هوای بسیار خوبی داشت،‌ دلمون نمیومد برگردیم... 

 

اما جمعه ای که گذشت بابایی سر کار بود و ما تو خونه کلافه،‌ اومدیم بریم گردش دیدیم کفشات توی ماشین موندن! هیچی هم تو خونه نبود! حداقل دمپایی چیزی که باهاش ببرمت تا حیاط! شما هم شدیدا ددری شدی و وقتی کلی میریم میگردیم و برمیگردیم، کفشات رو در نمی یاری و گریه میکنی که باز بریم ددر!‌ دیروز وسط اتوبان گریه میکردی که پیاده شیم من راه برم!‌ گیری کردیم از دست شماها!  

 

توی ماه جدید که رفتی(۱۶ ماهگی) خیلی کنجکاو شدی، کمی لجباز، هر چی دست بگیریم میخواییش!! و یاد گرفتی برای رسیدن به خواسته ات گریه کنی!!! من که خنده ام میگیره موقع گریه کردنت... انقدر قشنگه... 

 

دندون هفتم...

فدات شم دیشب یهو از خواب پریدی و جیغ و جییییییییییییییییییییغ که آی دندونم نیش زده! نمیتونم تحمل کنم، کلی ژل دندون و استامینوفن برات تجویز کردم!‌ تا آروم گرفتی و راحت خوابیدی تا صبح... منم داشت گریه ام میگرفت... الهی قربونت بشم که اینهمه درد کشیدی... 

 

دندون هفتمت مبارکه مامان...

اولین پارک رفتن کیمیا برای بازی...

شیرینی من روز جمعه بردیمت پارک قیطریه که سرسره و الاکلنگ بازی کنی، آخه سری پیش همچین نگاه وسایلا میکردی که نگو.... اما چون هوا یه کم سرد بود سوارت نکردم، گفتم توی دلت نمونه،‌ بردمت سرسره و الاکلنگ و ماشین موزیکال چرخشی سوارت کردم. 

 

خوشگلم فضای سربسته نمی برمت که مریض نشی، اینجا هم بردمت که فضای بازه و یه وقت ویروس نباشه توی محیط،‌ بعدش کلی ضدعفونیت کردم،‌ انشالله که به خیر بگذره. 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بازم کارهای جدیدی از کیمیا

شیرینی زندگی من، انقدر رشدت سریعه که من متعجب قدرت خدا موندم، باورم نمیشه پارسال یه دختر کوچولو موچولو که تازه یاد گرفته بود روزی 3-4 ساعت بیدار باشه، الان شده یه دخمل شیطونی که به زور در طول روز 1 ساعت میخوابه!    

عاشق آهنگ صداتم، وقتی که میگی آبببَه و همینطور دااا دا 

 

پیشی رو که میبینی دااااااااااد میزنی که اَببو!  اول هاپو و اسب رو یاد گرفتی، حالا به همه حیوونا میگی اَبو! (اَب+هاپو!) 

تلویزیون که توی خونه خاموش باشه هی میایی پیشش و میگی دیجی، یعنی تلویزیون رو روشن کنین!  

 

خاله ها رو با آهنگ اسمشون صدا میکنی، به یکی میگی نانا، به یکی میگی اَیا. 

عکس امیرسام رو نشون میدی و واسه خودت حرف میزنی(تکرار حرفای مادرجون!) که بیا پیشم باهام بازی کن، هی به سینت میزنی و خودت رو به عکس امیرسام نشون میدی! که بیا پیش من! بعدشم میگیم بوسش کن، سریع میپری عکسش رو بوس میکنی! کلا عکسا رو خوب بوس میکنی، از پشت تلفن هم خوب همه رو بوس میکنی، اونایی رو که خیلی دوست داری خودت هی بوسشون میکنی. 

 

تا میگیم بابا داره میاد، میدوی دم در! اگه خونه مادرجون باشیم که میگی لباس تنم کنین، کیف و وسایلا رو هم میکشی دم در که بابا میاد بریم... 

خدا نکنه جلوی چشم تو ما خواب باشیم! دوست نداری چشممون بسته باشه، هی میخوایی با دستای قشنگت چشمامون رو باز کنی... 

جمعه برات یه پارچه چادری خریدم و مادرجون دوخت که شما خیلی خوشحال شدی که واسه خودت چادر داری 

 

وقتی میخوام خاطراتت رو بنویسم همش یادم میره!! حالا بازم یادم اومد پ.ن میذارم. 

 

پ.ن: اینو میخوام چند وقتیه بنویسم که هی یادم میره!!!: تازگی ها یاد گرفتی به عروسکات میمی میدی و با دهنت هم صدا در میاری که مثلا داره میمی میخوره! یا یه خوراکی که بهت میدیم میچسبونی به دهن عروسکت و بازم با دهنت صدا میدی که مثلا داره میخوره! اون روزی به گوجه سبز نعنایی رو میدادی به کواک کواک و تمام صورت عروسکت رو نعنایی کردی!‌خودت هم تند تند گوجه سبز نعنایی میخوردی!! 

 

پ.ن: ۲-۳ هفته ای هست به هرچی میرسی میگی این چیه! حس میکنم بیشتر وقتا فقط برای جلب توجهه و بعضی وقتا جنبه سئوالی داره.