کیمیای زندگی...

خاطرات و زندگی روزمره

کیمیای زندگی...

خاطرات و زندگی روزمره

شیکمو شدی!

کیمیا جونم، تازگی ها شیکمو شدی!  

من دیگه میترسم از بس بهت غذا میدم، هی میگم نکنه معده ات بزرگ بشه و خیلی توپولی بشی! یه وقت دلت نترکه!!  

 

مثلا دیروز (ماشالله بگم چشم نخوری!) علاوه بر نهار و دو تا پیاله پر سوپی که بعد نهار و عصرونه میل فرمودین،‌ بابایی ساعت ۷ برات یه بلال مشتی سرخ کرد(ژنتیکی به خانواده پدریت رفتی که کشته مرده بلال هستن) اونو که خوردی مادر جون گفت دیگه شام بهش نده!!‌  

اما من گفتم یه وقت گشنه ات میشه، ماکارونی صدفی با گوشت برات پختم که با کمال میل اندازه همیشه شام هم میل نمودی!!‌  

هی روزگار... یه زمانی چقدر غصه میخوردم که هیچی نمیخوردی!!!! و از غصه میخواستم گریه کنم! روزایی که یه پیاله تا شب غذا میخوردی روی ابرها بودم، خیلی دور هم نیست ها،‌همین ۲-۳ ماه پیش ها...  

 

تازگی ها : 

  • علاقه شدیدی پیدا کردی به لباس پوشیدن و تیپ زدن! همش میری در کمدت رو باز میکنی و لباسا رو نشون میدی، میخوایی بغلت کنم و یکیش رو انتخاب کنی و بپوشونمت، یه بار هم که میرفتی خونه مادرجون یکی از پیراهن هات رو با چوبش گرفتی دستت و بردی!!  توی این گرما همش در تلاشی جوراب پای خودت کنی! خیلی سعی میکنی، ‌اما در آخر میدی من بپوشونم. بعضی وقتا هم اصرار داری که چند تا لباس رو روی هم بپوشی! مثلا اینطوری: 

 کیمیای خوش تیپ!!!!!!! 

  • خدا نکنه برای خرید کفش و دمپایی و صندل بریم! تا میام برات اندازه بگیرم برش میداری و با جیغ و داد میگی مال خودمه،‌بدیدش برَم! 
  • بستنی خور ماهری شدی! در چشم بهم زدنی بستنی رو تموم میکنی: 

  

  • همش میخوایی بامزه بازی دربیاری و همه رو بخندونی،‌ بعضی وقتا هم الکی به کار خودت میخندی که ما هم بخندیم،‌ یا تند تند برای خودت دست میزنی! 

 

 

  • عاشق زیتونی!! توی دستات پر میکنی و دولپی میخوریشون!! 

همیشه دوست داری خودت راه بری و از کالسکه خوشت نمی آد!‌ این سری برات کیدز کار گرفتم که خیلی برات جالب بود و نیم ساعت بهش اکتفا کردی!!  

 

جمعه برای بار سوم رفتیم بهار و بالاخره برات صندلی ماشین گرفتیم! آخه ۲ بار هم رفته بودیم مغازه نینی ما و که صندلی ماکسی رنگ مشکی نداشت.خدا رو شکر، برعکس کریر که اصلا توی ماشین توش نمی نشستی،‌ از این خوشت اومده و توش که میشینی دست میزنی و میخندی و میرقصی و با همه بای بای میکنی و بوس میفرستی!!!! 

نظرات 5 + ارسال نظر
خاله مریم یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 ق.ظ

از عکس ها مشخص که چقدر شکمو شده بلا

مامان کیمیا یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:40 ب.ظ

سلام مرسی که بهم سر زدین.منم بعد از این پست های شما رو میخونم.کیمیا جون شما مثل کیمیا جون من دوست داشتنیه. موفق باشید.

مامان ریحانه جون دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:04 ب.ظ

سلام عزیزم نوش جونت ایشااله همیشه سلامت باشی و نوش جان کنی عزیزم جونت سلامت فقط یه ذره حواست به دلت باشه تا دل درد نگیری خانوم طلا راستی چشم ودلت روشن بابا جونت از مسافرت اومده من توی سفر بابا پیام فرستادم ولی نمیدونم چرا نیستش سالم باشیدبوسسسس

مامان کیمیا دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:33 ب.ظ

سلام دوستم مرسی که به وبلاگم سر زده بودی .
جایی خوندم بچه ها با همین حرکت های به ظاهر ساده شون کلی کالری در روز مصرف میکنند. در ضمن با بلال موافقم فوق العاده است . من که تا چند سال پیش تنهایی باید لذت بلال خوردن رو تجربه میکردم - همسرم ابدا دوست نداره - حالا یه همپای خوب پیدا کردم .کیمیا هم مثل مامانش عاشق بلاله .بهتره یک کلوپ بلال خوران قهار راه بندازیم . وبلاگ خوبی داری حتما بهت سر میزنم .موفق باشی.

حتما وبلاگ بلال خوران رو راه بنداز!‌که منم هستم!

مرسی که سر زدی...

مامان ریحانه جون سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:54 ق.ظ

سلام چند بار پیام گذاشتم نمیدونم چرا ثبت نمیشه

عزیزم بعد از تایید ثبت میشه...
قبلی ها رو هم دیدم...
ممنون از اینکه همیشه ابراز لطف میکنین،‌ وبلاگ ریحانه جون درست نشد؟!؟!‌

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد