از بعد عید وقتی که میخواستم فرشته کوچولو رو پیش مادرجونش بذارم یه چند ثانیه ای نق و نوق میکرد و میخواست منم پیشش باشم، اما دیروز خیلی کم و امروز نه تنها بی حوصلگی نکرد، بلکه کلی برام خندید و بوس هم کرد... بعدشم بای بای...
عسلم ۱ هفته است میگه اَب(اسب). وقتی شمال بودیم و اسب دید همش میگفت بووووووووو(موقع گفتن وووووو لبهاش رو هم تکون میداد!! تقریبا مدل خود اسب) سوار اسب هم شد و اصلا نترسید، بعدشم با بابایی دوتایی سوار اسب شدن و حسابی اسب سواری کردن...
روز هفتم فروردین توی ماشین، موقع برگشتن... |
روز ۵ فروردین ، ساحل دریای خزر، چاکسر |
|
وای کیمیا رو ببین چه کیفی کرده خوسبحالش اسب سواری هم کرده خانم انشا الله همیشه به گردش و تفریح

ممنون خاله...