کیمیای زندگی...

خاطرات و زندگی روزمره

کیمیای زندگی...

خاطرات و زندگی روزمره

سفر عید ۸۹

از بعد عید وقتی که میخواستم فرشته کوچولو رو پیش مادرجونش بذارم یه چند ثانیه ای نق و نوق میکرد و میخواست منم پیشش باشم، اما دیروز خیلی کم و امروز نه تنها بی حوصلگی نکرد، بلکه کلی برام خندید و بوس هم کرد... بعدشم بای بای... 

 

عسلم ۱ هفته است میگه اَب(اسب). وقتی شمال بودیم و اسب دید همش میگفت بووووووووو(موقع گفتن وووووو لبهاش رو هم تکون میداد!! تقریبا مدل خود اسب) سوار اسب هم شد و اصلا نترسید، بعدشم با بابایی دوتایی سوار اسب شدن و حسابی اسب سواری کردن...   

 

 روز هفتم فروردین توی ماشین، موقع برگشتن...

 روز ۵ فروردین ،‌ ساحل دریای خزر، چاکسر

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نسرین مامان انیسا دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:22 ق.ظ http://anisayenazam.blogfa.com

وای کیمیا رو ببین چه کیفی کرده خوسبحالش اسب سواری هم کرده خانم انشا الله همیشه به گردش و تفریح

ممنون خاله...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد