کیمیای زندگی...

خاطرات و زندگی روزمره

کیمیای زندگی...

خاطرات و زندگی روزمره

در واپسین روزهای سال اول زندگی کیمیا...

چند وقتیه که: 

میگم لُپِ ت رو بچسبون صورت مامان بوسش کنم... میچسبونی... با چه نازی... 

موقع شیر خوردن میگم پاتو بده بوس کنم... غش غش میخندی و پای نازت رو میاری جلوی لبم که بوسش کنم... 

میگم دستت رو بده بوسش کنم با کلی ناز و عشوه دستت رو میاری جلوی لبم... 

میگم گوش کیمیا کو، صورتت رو برمیگردونی و چشمات رو ناز میکنی که گوشت دیده بشه...  

جارو شارژی و ساعت و ماهی رو هم که خیلی وقته مادرجون یادت داده...  

سراغ خرابکاری و یا بعبارتی کنجکاوی کودکانه که میخوایی بری اولش یه نگاه چپ چپ به سوژه میکنی،‌بعدش هی نگاهش میکنی و میخندی و به ما نگاه میکنی و بعد... حمله...

  

مدتهاست که گوشی تلفن رو از دست ما میگیری و الو میکنی،‌البته اگه کسی پشت خط باشه فقط گوش میدی،‌اما با تلفن خاموش کلی الو الو میکنی (مدام میگی اَ اَ) و شماره میگیری و همش میخندی!! (ناز نازی ادای ما رو در میاری؟!؟!)   

 

چند تا از عروسکهات رو می شناسی. مثل: تدی(خرس سبزه). قدقد(اردک زرد حموم) و اردک زرد آویز تختت. اگه بگم هر کدوم رو بیاری یا بدی به بابا و خاله ها و مادرجون سریع حرفم رو اجرا میکنی.  

 

حموم میگی، بابا، ماما، آب. 

 

و جدیداً: 

 از دیروز تخمه با پوست که دهنت میذاشتیم رو نمیدونم چجوری کامل مغزش رو میخوری (انگار تخمه رو عین آدم بزرگا شکسته باشی!!)و پوستش رو تحویل میدی و تخمه جدید میخوایی. البته تا تخمه جدید رو نبینی پوست تخمه رو تحویل نمیدی. دیگه پیشرفته شدی و رفتی سراغ پسته های مادرجون و پسته میخوری!!!  

 

میری روی مبل ها و راه میری و ازاینکه فنر زیر پاته و بالا و پایین میشی، میخندی ...

 

و باز هم دیروز میرفتی روی مبل و میپریدی پایین!!! و باز هم خنده... کلی قند تو دلم آب میشه وقتی که از شیطونی هات لذت میبری و غش غش میخندی. بوس برای فرشته کوچولوم... 

 

(این قسمت باز هم تکمیل میشه) *

  

دس دسی میکنی و سر سری...

 

هر چیزی رو که بخوایی میایی دست ما رو میگیری و میبری پیشش و با اشاره میگی که چی میخوایی. 

یک ماهی میشه که وقتی بیرون میریم کامل توجه میکنی به همه چی و دیگه فکر و ذهنت فقط میمی نیست!

پریروز یکشنبه، ویزیت دکتر داشتی و دکتر از رشدت راضی بود... همش فکر میکردم ۳.۵ ماه نبردمت پیشش پوستم رو بکنه!‌ ولی هیچی نگفت.(آخه همش میترسیدم از بچه های دیگه مریضی بگیری، واسه همین نمی بردمت.) بماند که با خاله مریم با چه اعمال شاقه ای تو رو بردیم و تو ماشین نگهت داشتیم و همچین که نوبتت شد بردیم داخل...  اگزما گرفته بودی. ظاهرا از پوشکت بود. دکتر تجویز پوشک جوی فول رو کرد که خدا رو شکر با پماد و پوشک جدید خوب شدی. واکسن یک سالگی رو هم قرار شد بعد از عید برات بزنیم.

  

کوچولوی من ۹۵۰۰ گرم وزنت بود و قد ۷۶ سانتی با دور سر ۴۶ سانت، این خانوم کرمانی همیشه قد تو رو کمتر میگیره نمی دونم چرا!! البته تو هم کم ورجه وورجه و گریه زاری راه نمی دازی ها!!‌ بیچاره هول هولی قدت رو میگیره همیشه!! تنها چیزی که درست اندازه گیری میشه وزنته!  

 

کم کم داریم آماده میشیم واسه جشن تولد یک سالگی زیباترین دختر دنیا... دیروز یه دامن خوشگل هم برای شما دوختم که عکساش رو بعدا میذارم. نمی دونی چقدر خوشگل و عروسک میشی میری توش... 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
هیچ سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:09 ق.ظ http://mindzeinab2009.blogsky.com

این کیمیای هستی قارون کند گدا را !!!

اسکارلت شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:15 ب.ظ

ماشالله به این کیمیای باهوش و زرنگ خودمون عزیزم خدا حفظش کند بوس س س س

ممنون خاله جون... یه بوس هم از طرف من برای پارمیس گلم...

خاله مریم یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:57 ق.ظ

بوس بوس تولدت مبارک عسل خاله یکساله شدی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد