کیمیای زندگی...

خاطرات و زندگی روزمره

کیمیای زندگی...

خاطرات و زندگی روزمره

شیطونک مامان و بابا

ساعت ۵ صبح بابایی بیخوابی زده بود به سرش،‌پاشده میگه دخترم امشب آب نخوره، ۱۰ ثانیه بعد عسلم پاشدی و با همون لحن نازت که هر کی صدات رو بشنوه غش میکنه بلند گفتی آببه! نصفه شبی قند تو دل آدم آب میکنی...   

 

چند روزی میشه که به سراغ جایی که نباید بری، میری و یا کنار چیزی که نباید بهش دست بزنی میری و غش غش میخندی،‌یه عالمه صداهای ناز درمیاری،‌ که مثلا من چیزی بهت نگم و راحت بتونی کارت رو انجام بدی... 

 

سراغ کمد پوشکل میری و تو هر دستت چند تا پوشک میگیری و میایی پیش من و بازم میخندی...   

 

تو تخت میذارمت، میشینی یه ذره با اسباب بازی ها بازی میکنی، بعدش که میخوایی بیایی بیرون شروع میکنی اسباب بازی ها رو میندازی بیرون، البته یه بازی هم داریم که تو هی اسباب بازی ها رو میندازی بیرون که من دوباره بندازمشون تو و هی با هم اینطوری بازی کنیم و تو بخندی عسلم...    

 

اینم عکسایی که دیروز از شما گرفتم:

  

نظرات 2 + ارسال نظر
مامی ماه تیسا سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:57 ب.ظ http://mahtisa2009.blogfa.com

مرسی که به ما سرزدی
آفرین به کیمیای ملوس که با کارهای شیرینت دل همه رو میبری ...

کمیا عروسک اسفندیه؟

بله خاله...

پارسا چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:42 ب.ظ http://parsaabedi.blogfa.com

سلام کیمیا جونم. مرسی که به ما سر زدی. وبلاگت خیلی قشنگه.

مامانم عکسای منو تو این سایت درست کرده:


http://www.photofunia.com/

بازم میام عکسای قشنگتو ببینم.

بووووووووووووووووووووووووووووس

مرسی از آدرس...


بازم میام بهتون سر میزنم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد