عسلم؛ پریروز که خونه موندیم، خاله دلش برات تنگ شده بود، تلفن که زد با شما صحبت کنه، زدی زیر گریه، از اون گریه های سوزناک،انگاری شما هم دلت برای خاله مریم تنگ شده بود گل من...
عشق مامان؛ دیگه دوست نداری چهاردست و پا بری، همش میخوایی روی پات واستی و راه بری، انقدره قشنگ تاتی تاتی میکنی، عکس هم گرفتم که به زودی تو همین پست میذارم...
زندگی من؛ دیگه کم کم با اسباب بازی هایی که اون هفته برات خریدم و برای ۱ سال به بالاست داری بازی میکنی، اولش یه کم باهاشون بازی کردی، بعدش گذاشتی کنار، انقدر ضد حال بود برام! اما از دیروز که دیدم باز رفتی طرفشون و حسابی باهاشون مشغول شدی شادم کردی!!! با اون حلقه های پلاستیکی هم بازی میکنی، و اونا رو توی میله پلاستیکیش میندازی... آی قربون دخملکم برم من...
اینم اسباب بازی هایی که هفته پیش برات خریدم:
شیرینی من؛ خیلی دوستت دارم... کم کم داره یک سالت تموم میشه ها، باورم نمیشه!
تست
آها الان درست شد! چه خوشگله این دخمل...عکسهاش رو الان دیدم....قربونش برم
مرسی خاله یاهی