کیمیای زندگی...

خاطرات و زندگی روزمره

کیمیای زندگی...

خاطرات و زندگی روزمره

از راه رفتن و بازی های جدید کیمیا ...

عسلم؛ پریروز که خونه موندیم، خاله دلش برات تنگ شده بود، تلفن که زد با شما صحبت کنه، زدی زیر گریه، از اون گریه های سوزناک،‌انگاری شما هم دلت برای خاله مریم تنگ شده بود گل من... 

 

عشق مامان؛ دیگه دوست نداری چهاردست و پا بری، همش میخوایی روی پات واستی و راه بری، انقدره قشنگ تاتی تاتی میکنی، عکس هم گرفتم که به زودی تو همین پست میذارم... 

 

زندگی من؛ دیگه کم کم با اسباب بازی هایی که اون هفته برات خریدم و برای ۱ سال به بالاست داری بازی میکنی، اولش یه کم باهاشون بازی کردی، بعدش گذاشتی کنار، انقدر ضد حال بود برام! اما از دیروز که دیدم باز رفتی طرفشون و حسابی باهاشون مشغول شدی شادم کردی!!! با اون حلقه های پلاستیکی هم بازی میکنی، و اونا رو توی میله پلاستیکیش میندازی... آی قربون دخملکم برم من... 

  

اینم اسباب بازی هایی که هفته پیش برات خریدم: 

nxk12ru2cok9ytee2g.jpg 17u3ynwm0uvm3or2q6sx.jpg

شیرینی من؛ خیلی دوستت دارم... کم کم داره یک سالت تموم میشه ها، باورم نمیشه!

نظرات 2 + ارسال نظر
مامان چهارشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:03 ب.ظ

تست

[ بدون نام ] چهارشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:06 ب.ظ

آها الان درست شد! چه خوشگله این دخمل...عکسهاش رو الان دیدم....قربونش برم

مرسی خاله یاهی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد